سال ۱۹۷۸- فرودگاه بینالمللی ترانس بی. لتسام (Terrance B. Lettsome International Airport)
اطلاعات فرودگاه: «مسافرین محترم پرواز به مقصد پرتوریکو با عرض پوزش پرواز کنسل شده، لطفاً برای اطلاعات بیشتر به گیت پرواز مراجعه کنید.»
ریچارد برانسون: «من و جوان باید حتماً امروز به پورتوریکو بریم. جالبه بقیه مسافران هم مثل ما دنبال پرواز هستند. بگذار ببینم با کی میتونم هماهنگ کنم یک هواپیما اجاره کنم. میتونم بلیط بقیه صندلیها رو هم بفروشم.»
چند دقیقه بعد …
ریچارد برانسون: «جالبه مردم از بلیط ۳۹ دلاری من استقبال کردند. الانه که دیگه پرواز کنیم.»
مدتی بعد در پورتوریکو …
یک مسافر خطاب به ریچارد میگوید: «هواپیمای ویرجین هم بد نیستا. اگه خدماترسانیتون رو بهتر کنین، میتونین یک کاسبی خوبی داشته باشین.»
ریچارد برانسون (همراه با خنده): « احتمالاً این کار رو خواهیم کرد.»
مکالمات بالا برای آقای ریچارد برانسون مالک شرکت ویرجین بود که قصد داشت پروازش به پورتوریکو را از دست ندهد. برای همین یک هواپیما به اسم شرکت ویرجین را اجاره کرد و مابقی صندلیهایش را هم به قیمت ۳۹ دلار در خدمت دیگران گذاشت.
کمتر کسی را میشناسیم که حاضر به اجاره یک هواپیما برای از دست ندادن یک پرواز باشد.
سؤالی که در اینجا مطرح میشود این است که آیا ریچارد برانسون دنبال افتتاح خطوط هوایی بود؟ در همان لحظه خیر.
در واقع هدف از سفر ریچارد خرید یک جزیره بود! بله، یک جزیره و یک کنسلی ساده برایش کافی بود تا ایده یکی از بهترین خطوط هوایی را در ذهنش ایجاد کند.
ویرجین و ریچارد را میتوان دو مکمل برای رسیدن به ناممکنها نامید. ریچارد در واقع به سختی از فرصتها میگذشت و تقریباً به هیچ کاری نه نمیگفت. ویرجین هم بستر آماده او برای رسیدن به چالشهای جدیدتر بود.
اما چطور ریچارد به این نقطه از موفقیت رسید؟ آیا همیشه مسیر زندگیاش هموار بود؟
برای شناخت بیشتر ریچارد باید کمی به عقبتر برگردیم. زمانی که ریچارد هنوز خردسال بود.
خیلی دور خیلی نزدیک
ریچارد در خانوادهای با روحیه استقلالطلبی متولد شد و خانوادهاش بهترین مشوق او برای غلبه بر محدودیتهایش بودند. برای مثال دوچرخهسواری ۸۰ کیلومتری بدون نقشه در سن ۱۱ سالگی و یا شنا کردن در رودخانه در ۴ سالگی از جمله این چالشها بود. ریچارد کوچک با تعالیم عجیب خانوادگی دریافته بود که هیچ محدودیتی جلودارش نخواهد بود. ریچارد به اختلال دیسلکسیا (Dyslexia) یا خوانشپریشی دچار بود که در مدرسه برای او مشکل ایجاد کرد. اما نکته جالب این بود که این مشکل ریچارد دلیلی برای تأسیس شرکتی شد که امروزه آن را با نام ویرجین (Virgin Group) میشناسیم.
دانشآموزی متوسط اما کاسبی بکر
یکی از چالشهای ریچارد بیماریاش در طول تحصیل بود. به همین دلیل، مجبور شد که راههای دیگری برای سپری کردن روزهای مدرسه پیدا کند. نتیجه راهها در نهایت به مجله دانشآموز (Student Magazine) ختم شد که هدف اصلیاش در ابتدا انعکاس اخبار دانشآموزی بود. اما رفته رفته محتوای پاپ، مصاحبه با افراد سرشناس، معرفی آهنگها و آلبومها به آن اضافه شد و تبدیل به مجلهای هنری گردید. با پیشرفت و محبوبیت مجله، ریچارد و دوستانش به مصاحبههای جذابتر (مصاحبه با جان لنون) و گزارشهای قویتر (گزارش از جنگ ویتنام) روی آوردند و مجله دانشآموز به یکی از محبوبترینهای روزگار خود تبدیل شد.
بکرها آغاز میکنند
مجله به ریچارد کمک کرد تا دید جامعی از صنعت موسیقی روز پیدا کند. او دریافت که اکثر افراد حاضر به پرداخت هزینه کامل نسخه فیزیکی موسیقی هستند. خیلی از افراد حاضر به هزینه اضافه برای خیلی از کارها نبودهاند، اما یک نسخه فیزیکی از موسیقی را با رضایت کامل از فروشگاهها تهیه میکردند. او همچنین فهمید که هم سن و سالانش خریدهای ایمیلی با قیمت ارزانتر را به خرید از فروشگاههای بزرگ مثل دبلیو اچ اسمیت (W.H.Smith) ترجیح میدهند. پس از مشورت با همکارانش تصمیم گرفت تا صفحهای برای خرید مجله اختصاص دهد و شرکتی برای تحویل پستی موسیقی راهاندازی کند. آنها به دنبال اسمی خاص بودند؛ اسمی که توجه افراد را به خود جلب کند. اما چه اسمی؟
باکره عالی هست
ریچارد برانسون به دنبال اسمی خاص برای شرکت نوپای خود بود؛ اسمی چشمنواز که بتواند بهتنهایی باقی بماند و فقط برای دانشجویان جذاب نباشد.
بیرونزدگی دیسک (Slipped Disc) یکی از پیشنهادهای مورد علاقه آنها بود تا اینکه یکی از دختران گروه، اسم جالبی را به زبان آورد. پیشنهاد او ویرجین، یعنی باکره، بود. چون که به نظر او، آنها در تجارت کاملاً باکره و دست نخورده بودند.
اگرچه پیشنهاد این اسم باعث خنده یکی از دختران گروه شد، اما ریچارد به محض شنیدن این اسم تصمیم گرفت آن را انتخاب کند و گفت: «اسم ما ویرجین است.»
اگر علاقهمند به خواندن داستان شرکت علیبابا هستید، این مقاله را به شما پیشنهاد میدهیم: از معلم مدرسه تا میلیاردر شدن، داستان رشد علی بابا
روزهای بکر
فروشگاهی مثل هیچ کجا
با گسترش کسبوکار شرکت ویرجین، ریچارد به مشکل موجود در سیستم فروشگاهی موسیقی پی برد. به همین دلیل، تصمیم گرفت تا آن را اصلاح کند و در نهایت فروشگاه موسیقی خود را افتتاح کرد. فروشگاهی که همانند مجله دانشآموز به افراد فضای فکر کردن میداد و محیطی راحت و بدون استرس برای تبادل نظر بود.
اولین فروشگاه ویرجین کار خود را در بالای یک فروشگاه کفش فروشی شروع کرد و ظرف ۱ سال توانست تعداد شعبههای خود به ۱۴ شعبه در سرتاسر انگلستان گسترش دهد. البته شایان ذکر بود که فضای بیش از حد راحت فروشگاه، ریچارد را مجبور به اعمال تغییراتی برای جلوگیری از ضررهای آتی کرد.
استودیو، بکرش بهتر است!
با وجود سوددهی فروشگاههای ویرجین، ریچارد به فکر ایجاد محیطی متفاوت برای ضبط و انتشار موسیقی افتاد. محیطی که برخلاف سایر استودیوهای انگلستان فرصتی را برای هنرمندان فراهم میکرد تا بدون هیچ محدودیتی خودشان را بهتر نشان دهند. ریچارد برای رسیدن به این اهداف استودیو موسیقی ویرجین و شرکت ویرجین رکوردز (Virgin Records) را در خانهای قدیمی در حومه شهر افتتاح کرد تا با اعتماد به جوانان روزنه جدیدی در موسیقی ایجاد کند.
نکته جالب ماجرای اولین همکاری ویرجین رکوردز بود. این شرکت اولین قرارداد خود را با مایک اولدفیلد (Mike Oldfield) برای ضبط آلبوم زنگهای لولهای (Tubular Bells) به امضا رساند. آلبومی که با فروش ۱۳ میلیونیاش محبوبیت خاصی را برای ویرجین رکوردز به همراه داشت. موفقیتی که شاید ریچارد در خواب هم نمیدید. اینگونه بود که شرکت ویرجین رکوردز تبدیل به یکی از قویترین و محبوبترین شرکتها در صنعت موسیقی شد.
اما این همه ماجرا نبود.
بکر دیگر مرز نمیشناسد
جزیره هم ایده جالبی هست!
خب الان رسیدیم به اول داستان و فهمیدیم که چرا آقای ریچارد برانسون حاضر به افتتاح خطوط هواپیمایی شد، در حالی که هدفاش از سفر به پورتوریکو خرید یک جزیره بود. با گذشت زمان از سفر به پورتوریکو ریچارد از ماجراجویی جدیدش عقبنشینی نکرد و با وجود مخالفتهای فراوان در نهایت خطوط هوایی ویرجین (Virgin Airlines) را پس از کشوقوسهای بسیار افتتاح کرد. شرکتی که تاریخساز شد.
قهرمان ملی
گفتیم که خطوط هواپیمایی ویرجین تاریخسازی کردند. چرا تاریخسازی؟ برای پاسخ به این سؤال باید بگوییم که در سال ۱۹۹۰ با حمله صدام حسین به کویت منطقه خاورمیانه دچار مشکلات عدیدهای شد. کشور اردن هم به علت هجوم پناهجویان وارد بحران تازهای شده بود و ملکه نور را مجبور کرد تا برای حل این بحران از دوست قدیمی کمک بخواهد. پس از تماس با ریچارد و توضیح شرایط خاص بهوجود آمده، ریچارد با هماهنگی با یونیسف (UNICEF) و صلیب سرخ کمکها را در یکی از بوئینگهایش جاسازی کرد و به پناهجویان رساند. ریچارد همچنین بهعنوان مذاکره کننده با صدام توانست در ازای کمکهای بشردوستانه گروگانهای بریتانیایی باقیمانده در بغداد و اردن را به کشور خودشان بازگرداند و تبدیل به قهرمان ملی شود.
چالش پشت چالش
ریچارد علاوه بر گسترش کسبوکارش همواره خودش را به چالشهای مختلف دعوت میکرد. مثلاً توانست در دهه ۸۰ به کمک دوستانش رکورد زمانی عبور از اقیانوس اطلس را بشکند یا در دهه ۹۰ توانست به کمک یکی از دوستانش اقیانوس آرام را با بالن بپیماید و رکوردی جدیدی را از خود به جای بگذارد. همه اینها نشان از روحیه ماجراجویانه و خستگیناپذیر ریچارد در کشف وجوه مختلف از خودش و کسبوکارش بود که موجب رشد روزافزون او شده بود.
مقاله پیشنهادی: مردی که میتوانست تبدیل به بیل گیتس شود؛ داستان بزرگترین شکست تاریخ فناوری
بکر همیشه بکر میماند
ماجراهای زندگی ریچارد برانسون و موفقیتهای پیدرپی او نشان از روحیه بالا، ریسکپذری و خستگیناپذیری او دارد. چرا که مسیر زندگیاش هیچگاه هموار نبوده و همیشه مشکلات و محدودیتها مشوق و محرک او برای پیشرفت و ادامه دادن بوده است.
مثلاً اعتصاب کارمندان پست در سال ۱۹۷۰ ایده افتتاح فروشگاههای ویرجین را به ریچارد داد. مسائل حقوقی ویرجین رکوردز در سال ۱۹۷۶ و ترفندهای نابجای بریتیشایرویز (British Airways) در دهه ۹۰ نمونه دیگری از مشکلاتی بود که نه تنها مانع از پیشرفت شرکتها نشد، بلکه محرک آنها برای اصلاح و تثبیت در صنعت خودشان گردید.
شاید بزرگترین درسی که از ریچارد برانسون میتوان گرفت، عدم وجود هر گونه حد و مرز برای رسیدن به اهداف باشد. درسی که باعث شد شرکت ویرجین از یک شرکت پستی ساده به یک هلدینگ موفق بینالمللی برسد و ریچارد از کودکی فراری از مدرسه به قهرمانی ملی تبدیل شود.
داستان زندگی ریچارد برانسون به ما نشان میدهد که مشکلات موانع نیستند، بلکه کلیدهایی برای باز کردن دربهای موفقیت هستند. داستان ویرجین شاید یک داستان تماماً موفقیت نباشد، ولی داستان تلاشهای متعدد و مدام برای ادامه دادن مسیر و رسیدن به اهداف هست. فارغ از هر نتیجهای ریچارد و ویرجین به ما میآموزند که باید جلو برویم، پس
جرأت داشته باشید،
خودتان باشید،
آرزوهای بزرگ داشته باشید،
دل را به دریا زده و جهان را از آن خود کنید.
و البته این داستان ادامه دارد……..
منبع:
Losing My Virginity: How I Survived, Had Fun, and Made a Fortune Doing Business My Way