دسته‌بندی نشده

میلیاردرهای خودساخته؛ افسانه‌ یا واقعیت؟

9 دقیقه زمان تقریبی خواندن

 

«اگر آن‌ها توانستند شما هم می‌توانید». این جمله‌ای است که بارها شنیده‌ایم و یا به خودمان در مقایسه با افراد ثروتمندتر و موفق‌تر گفته‌ایم. ما به این باور رسیده‌ایم که تنها با تلاش زیاد و ۱۰۰ ساعت کار در هفته می‌توانیم روزی مثل جف‌بزوس و ایلان ماسک میلیاردر شویم. اما آیا تنها با داشتن یک رویای بزرگ و تلاش برای آن واقعاً می‌شود ثروتمند شد؟

آیا همه می‌توانند میلیاردر شوند؟

احتمالاً شما هم بارها این جملات را شنیده‌اید که  میلیاردرهای خودساخته از هیچ شروع کردند و زمانی مثل همه شما از ساعت ۹ تا ۵ بعدازظهر کار می‌کردند، از شغلشان راضی نبودند و برای پرداخت هزینه‌های خود مشکل داشتند. اما به‌جای شکایت از شرایط، تلاش بیشتری کردند و در نهایت با ۱۰۰ ساعت کار در هفته موفق شدند و به جایگاهی که الان دارند رسیدند. هدف این داستان‌ها این است که در شما این باور را ایجاد کند که اگر آن‌ها توانستند، شما هم می‌توانید. اما آیا این باور واقعیت دارد؟

طبق آمار مجله فوربز(Forbes)، در سال ۲۰۲۳، در جهان تعداد افرادی که بیش از ۱ میلیارد دلار ثروت دارند ۲۶۴۰ نفر است؛ یعنی چیزی حدود ۳۴ نفردر هر ۱۰۰ میلیون نفر. این آمار نشان می‌دهد که در کل دنیا تعداد کمی از مردم جهان به جایگاه  میلیاردر شدن می‌رسند. اگر میلیاردر شدن فقط با تلاش و سخت‌کوشی امکان‌پذیر است، پس چرا تعداد کمی از افراد توانستند به این جایگاه برسند؟ اگر این باور را بپذیریم که صرفاً با تلاش و کار زیاد می‌توانیم میلیاردر شویم، برای ما چه پیامدهایی دارد؟

چرا نباید این افسانه را باور کنیم؟

قبل از شروع باید در نظر بگیریم که اغلب به ما گفته شده که «خواستن، توانستن است». یعنی اگر ذهنمان را متمرکز بر چیزی کنیم، می‌توانیم به آن برسیم. به همین دلیل تعجبی ندارد که این باور وجود دارد که ما صرفاً با خواستن و تلاش کردن می‌توانیم تبدیل به یک میلیاردر شویم. اما آیا واقعا تلاش به‌تنهایی می‌تواند ما ثروت زیاد برساند؟

تلاش به تنهایی کافی نیست!

در جواب باید بگوییم که فقط تلاش کافی نیست! واقعیت این است که بسیاری از میلیاردرها به این شکل شروع نکردند. برخی از آن‌ها مزایای اقتصادی و آموزشی داشتند؛ اما حتی بدون این مزیت‌ها، تصمیمات و انتخاب‌های هوشمندانه آن‌ها در حوزه‌های کسب‌وکار و چند ویژگی کلیدی دیگرباعث شده تا آن‌ها به میلیاردها دلار برسند.

با این حال میلیاردر شدن برای خیلی ما یک هدف بزرگ است که در آخر شاید تبدیل به یک رویا دست‌نیافتنی شود. اینکه ما باور کنیم که این افراد تنها با تلاش زیاد به این جایگاه رسیده‌اند ممکن است باعث شود انتظارات غیرواقع‌بینانه‌ای از خود داشته باشیم و اگر نتوانیم به چیزی که می‌خواهیم برسیم، خود را سرزنش کنیم و فکر کنیم تلاش ما کافی نبوده است. پس به یاد داشته باشید که اگر تنها با تلاش و سخت‌کوشی نتوانستید به این جایگاه برسید نباید خودتان را سرزنش کنید؛ چرا که تلاش عاملی مهم و تأثیرگذار برای رسیدن به موفقیت است، اما تنها عامل نیست. آیا این موضوع به این معنی است که داستان‌‌هایی که ما شنیده‌ایم دروغ هستند؟

همه از صفر شروع کرده‌اند

داستان‌های الهام‌بخش بسیاری از زندگی کارآفرینان و میلیاردرها گفته می‌شود. داستان‌هایی که هر بار گوش دادن به آن‌ها ما را بیشتر به رویاپردازی تشویق می‌کند. این داستان‌ها هیچ‌کدام دروغ نیستند؛ اما واقعیت این است که آنچه که ما درباره میلیاردرهای خودساخته شنیده‌ایم تنها بخشی از حقیقت است.

برای مثال داستان جف‌ بزوس را این‌طور شنیده‌ایم: مرد جوانی که در مدت زمان کار کردنش در مک‌دونالد، رعایت اخلاق کاری و اهمیت سخت کار کردن را فهمیده بود. مردی که با تلاش و پشتکار زیادش توانسته بود به دانشگاه پرینستون برود و بعد از آن در وال‌استریت مشغول به کار شود. تلاش و پشتکار زیادش باعث شد تا بخواهد همه چیز را به خاطر یک ایده دیوانه‌وار،‌ یعنی فروش کتاب در اینترنت،‌ به خطر بیندازد. علاوه بر این شنیده‌ایم که او آمازون را از یک گاراژ شروع کرده بود و هیچ چیزی جز یک رویا نداشت اما در حال حاضر صاحب بزرگ‌ترین فروشگاه اینترنتی جهان است.

همچنین از داستان ایلان‌ماسک شنیده‌ایم که او کودکی سخت‌کوش بوده است که به خاطر علاقه‌اش به موضوعات فنی و داستان‌های علمی- تخیلی مورد آزار و اذیت دیگران قرار می‌گرفت. اما در آخر توانست از طریق نبوغ کارآفرینی‌اش بر تمامی مشکلات و موانع رایج برای همه افراد مثل بدهی وام دانشجویی و نیز افرادی که او را باور نداشتند، غلبه کند.

ایلان ماسک

اما چه موضوعات ناگفته‌ای در داستان این افراد وجود دارد؟

واقعیت‌هایی که گفته نشد

اگرچه جزئیات زندگی و اتفاق‌هایی که برای این میلیاردرها افتاده درست است، اما همان طور که گفتیم تصویر کلی که از آن‌ها بین مردم شکل گرفته است، همه‌ی حقیقت نیست. این داستان‌ها به قدری زیبا و قانع‌کننده هستند که در برخورد اول اکثر ما آن‌ها را می‌پذیریم. اما آیا واقعاً فقط با داشتن یک رویا و نبوغ کارآفرینی می‌توان میلیاردر شد؟

در جواب باید گفت موفقیت و در رأس قرار گرفتن شرکت آمازون تنها به‌علت منحصر‌به‌فرد بودنش نبوده و بدون سرمایه‌ کافی یک شرکت قابلیت رشد سریع را ندارد. همان‌ طور که شنیده‌اید جف‌ بزوس آمازون را از یک گاراژ شروع کرد. البته که همین بوده، اما این کل واقعیت نبوده است. در اوایل کارش والدین جف برای سرمایه‌گذاری در آمازون مبلغ حدود ۲۴۵ هزار دلار به او پرداختند.

از داستان ایلان ماسک هم این تصویر به‌وجود آمده که زندگی‌اش خاص نبوده و مثل بقیه آدم‌هاست، اما پدرش مالک معدن زمرد و سازنده و فروشنده ساختمان در آفریقای جنوبی بود.

واقعیت این است که اکثر این افراد از هیچ شروع نکرده‌اند و در این مسیر تنها نبودند. پس چه عواملی در میلیاردر شدن و میلیاردر ماندن آن‌ها مؤثر بوده است؟ به نظر می‌رسد عواملی مثل ثروت خانوادگی و داشتن امتیازات خاص، بهره‌کشی یا استثمار نیروی کار و کمک‌های دولت نقش مهمی در رسیدن و حفظ این جایگاه داشته است.

آن‌ها برای میلیاردر شدن تربیت شدند

ثروت خانوادگی و داشتن امتیازات خاص، یکی از عواملی است که در میلیاردر شدن این افراد تأثیرگذار بوده است و البته کاملاً منطقی است، زیرا خانواده نقش پررنگی در زندگی هر فردی دارد. تعداد زیادی از میلیاردرهایی که می‌شناسیم مثل ایلان‌ ماسک و جف‌ بزوس از کمک‌های مالی خانواده‌های ثروتمندشان در مسیر رسیدن به این جایگاه بهره برده‌اند.

یکی دیگر از افرادی که کمک‌ها و نحوه تربیت خانواده‌اش باعث شد راحت‌تر به این جایگاه برسد، بیل گیتس بود. خانواده او برای آنکه بیل با چالش‌های ذهنی بیشتری روبه‌رو شود و بتواند تصمیمات بهتری بگیرد، او را به مدرسه‌ی خصوصی لیک‌ساید (Lakeside) فرستادند. همچنین برای او در سن ۱۳ سالگی کامپیوتر خریدند. علاوه بر این کارها، والدینش او را به انجام کارهای دیگری که در آن‌ها خوب نبود مانند شنا، فوتبال و حتی موسیقی ترغیب می‌کردند. تمامی این کارها مسلماً هزینه‌بر بودند و احتمالاً اگر این کمک‌ها نبود مسیر رسیدن او به ثروت و موفقیت سخت‌تر می‌شد.

ارتباطات و شبکه‌سازی، راهی برای موفقیت

پس همان طور که می‌بینید تلاش و زحمت میلیاردرها به‌تنهایی عامل موفقیتشان نبوده است. اما نباید فراموش کنیم که تأثیری که خانواده دارد محدود به کمک‌های مالی نیست. محیطی که در آن بزرگ شده‌اند، کیفیت آموزشی که والدینشان به آن‌ها داده‌اند و… می‌تواند درصد رسیدن به موفقیت را برای آن‌ها بیشتر کند. یکی دیگر از امتیازاتی که خانواده‌های ثروتمند نسبت به خانواده‌های دیگر دارند، ارتباطاتشان است. این خانواده‌‌ها با افراد ثروتمند دیگری نیز ارتباط دارند و همین ارتباطات باعث می‌شود که فرزندان این خانواده‌ها دسترسی بهتری به سرمایه‌گذاران برای راه‌اندازی شرکت یا کسب‌‌و‌کار خود داشته باشند. نکته قابل توجه دیگر این است تا زمانی که پول و ثروت در اختیار این افراد است به مراتب میزان ریسک‌پذیری آن‌ها نیز بیشتر می‌شود و همین ریسک‌پذیری می‌تواند احتمال موفقیت را بیشتر کند.

بیل ‌گیتس و خانواده

برای مثال یکی از عواملی که کمک کرد مایکروسافت (Microsoft) بتواند سریع‌تر از یک کسب‌وکار کوچک تبدیل به یک شرکت نرم‌افزاری پیشرو بشود، فرصت همکاری مایکروسافت با شرکت آی‌بی‌ام (IBM) بود. این فرصت به واسطه ارتباط مادر بیل گیتس با جان آر. اوپل (John R. Opel)، رئیس آی‌بی‌ام (IBM)، به‌‌وجود آمد که در شرکت United Way، بزرگ‌ترین سازمان غیرانتفاعی آمریکا، با هم خدمت می‌کردند.
اما به‌جز این عامل چه عوامل دیگری کمک کرده که این افراد بتوانند جایگاه خودشان را حفظ کنند؟

دستمزدی که پرداخت نمی‌شود

به غیر از امتیازهای خاصی که میلیاردرها از آن برخوردارند، بهره‌کشی از نیروی کار یکی از عواملی بوده که به این افراد کمک‌ کرده تا بتوانند کسب‌و‌کار خود را سرپا نگه دارند. اما منظور از بهره‌کشی نیروی کار چیست؟ برای توضیح این مفهوم لازم است به ادبیات مارکسیست رجوع کنیم. از نظر مارکس، بهره‌کشی یا استثمار نیروی کار به معنای «سلب مالکیت ارزش مازاد از نیروی کار توسط سرمایه‌دار» است. اما منظور از ارزش مازاد چیست و چه اتفاقی می‌افتد که این ارزش مازاد به دست نیروی کار نمی‌رسد؟

طبق نظریه مارکس، جامعه به دو طبقه بورژوا (سرمایه‌دار یا مالک) و پرولتاریا (طبقه کارگر) تقسیم می‌شود. طبقه سرمایه‌دار شامل کسانی است که صاحب کسب‌وکار، کارخانه‌ها و مزارع و … هستند. آن‌ها این معامله‌ را با نیروی کارشان می‌کنند: سرمایه‌داران در ازای x ساعت کاری که نیروی کار انجام می‌دهد، به آن‌ها Y مقدار پول پرداخت می‌کند. اما برای آنکه این معامله برای طبقه سرمایه‌دار سودآور باشد، صاحبان کار به کارگران پول کمتری نسبت به ارزشی که تولید می‌کنند، می‌پردازند.

به همین دلیل، مارکس از آن به‌عنوان «ارزش مازاد» نام می‌برد: «ارزش تولید شده توسط نیروی کار که سرمایه‌داران آن را از نیروی کار سلب می‌کنند». به بیان دیگر، سرمایه‌ای که شما با هر جایگاه کاری که در آن قرار دارید برای شرکت تولید می‌کنید همیشه بیشتر از آن مقدار پولی است که شرکت به‌عنوان دستمزد به شما می‌دهد؛ وگرنه هیچ پولی باقی نمی‌ماند تا به مالکان شرکت برسد یا صرف توسعه کسب‌وکار شود. اما پرداخت این ارزش مازاد به کارگران چقدر می‌تواند در زندگی آن‌ها تأثیر بگذارد؟‌

آیا بهره‌کشی تنها راه است؟

صاحب پیتزا فروشی در اوهایو(Ohio) تصمیم می‌گیرد برای یک روز مقدار ارزش مازاد را به کارکنان خود بدهد. نتیجه این کار باعث شد که درآمد کارکنان به نسبت همیشه بیش از دو برابر شود. پرداخت ارزش مازاد می‌تواند زندگی افراد زیادی را تحت تأثیر قرار دهد.
اما واقعیت این است که هر کسب‌وکاری چه بخواهد یا نخواهد، برای اینکه بتواند سودده باشد و توسعه پیدا کند باید به‌نوعی از روش بهره‌کشی نیروی کار استفاده کند. این موضوع در بسیاری کسب‌وکارها وجود دارد، زیرا برای بقای کسب‌وکار لازم است اما معمولاً فقط شرکت‌های بزرگ و افراد مشهور زیر ذره‌بین هستند. برای مثال در مورد شرکت لوازم آرایشی ریانا، فنتی بیوتی (Fenty Beauty)، شایعاتی در خبرگزاری‌ها منتشر شده بود که بیان می‌کرد او از کودکان کار استفاده می‌کند و محیط کاری ناامنی برای‌ آن‌ها ایجاد کرده‌است. اما این شایعات بعدها از سمت ریانا رد شد و آن‌ها را تکذیب کرد.

ریانا

البته به تازگی شرکت‌های محدودی در دنیا وجود دارند که دیگر به سبک ادبیات مارکسیست کار نمی‌کنند. این شرکت‌ها با توجه به یک سری قوانینی که تعریف می‌کنند به بعضی از کارمندان خود بخشی از سهام شرکت را می‌دهند. این‌ کار باعث می‌شود که کارمندان در کارشان بازدهی و احساس مسئولیت بیشتری داشته باشند.

از قدرتی به قدرت دیگر

عامل دیگری که میلیاردرها کمک می‌کند ثروتشان را حفظ کنند، کمک‌هایی است که دولت به این افراد می‌کند. البته در این رابطه نیز خیلی از میلیاردرها تمامی حقیقت را به ما نگفته‌اند و بیان می‌کنند که کاملاً مستقل هستند و هیچ کمکی از دولت نمی‌خواهند. برای مثال بیایید حرف‌ها و رفتارها ایلان ماسک را مرور کنیم.

ایلان ماسک اغلب در صحبت‌هایش از دولت بد می‌گوید، مرتباً از مقررات دولت انتقاد می‌کند وبه‌شدت از این باور که بازارها باید آزاد باشند، دفاع می‌کند. در صورتی که شرکت‌های این میلیاردر یعنی اسپیس‌اکس (SpaceX)، تسلا (Tesla) و سولارسیتی (SolarCity)، اگر ۴.۹ میلیارد دلار دولت در قالب وام و معافیت‌های مالیاتی نبود احتمالاً نمی‌توانستند به این سرعت رشد کنند و موفق شوند. اما ایلان‌ماسک فقط یک نمونه از این میلیاردرها است. در نظر داشته باشید ذات اقتصاد ما به گونه‌ای است که دولت‌ها از محل پول‌های جمع‌آوری شده (مثل مالیات) برای تقویت خصوصی‌سازی به افرادی یارانه می‌دهند که خودشان ثروتمند هستند.

مالیات؛ خوب یا بد؟

علاوه بر این خیلی از میلیاردرها معتقدند بهتر است مالیات کمتری به دولت بدهند و ثروتشان را خودشان مدیریت کنند و این کار را هم انجام می‌دهند، اما چطور؟ نکته قابل توجه این است که میلیاردرها به ازای سودی که از کسب‌وکارشان بدست می‌آورند مقداری از آن را باید به شکل مالیات به دولت بدهند. اما برخی از آن‌ها برای آنکه مالیات کمتری بدهند سود خود را برای کارهای دیگر مثل سرمایه‌گذاری، خرید سهام و اشتغال‌زایی استفاده می‌کنند. البته این میلیاردرها با سرمایه‌گذاری‌ها و توسعه کسب‌وکارهای جدید برای جامعه ارزش خلق می‌کنند. اما اگر همه‌ی میلیاردرها بخواهند مالیات پرداخت نکنند ممکن است در طولانی‌مدت به نفع جامعه نباشد، چون بخشی از مالیات صرف زیرساخت‌ها و امکانات لازم مثل خدمات عمومی، سلامت و آموزش و … برای جامعه می‌شود.

آیا می‌توانیم میلیاردر شویم؟

آیا با وجود همه‌ی این مطالب و حقایق باز هم می‌توان رویای میلیاردر شدن را در سر داشت و برای آن تلاش کرد؟
در جواب باید بگوییم که قرار نیست از این باور دست بکشیم؛ اما باید واقع‌بین باشیم زیرا احتمالاً تنها با تلاش کردن نمی‌توان جزو پولدارترین افراد دنیا شد. در نظر داشته باشید که این افراد جزو پولدارترین‌های جهان هستند و رسیدن آن‌ها به این جایگاه بدون این عوامل شاید امکان‌پذیر نباشد زیرا برخی از این عوامل را نمی‌توان تغییر داد و یا انتخاب کرد. اما ما می‌توانیم تعریف موفقیت را برای خودمان تغییر دهیم و به این توجه کنیم که چطور می‌توانیم ارزش خلق کنیم و با این تفکر حتماً می‌توانیم ثروتمند و موفق شویم.

در آخر از این حقیقت را نباید فراموش کرد که این افراد جدای از تمامی این عوامل و کمک‌ها، ویژگی‌های داشتند که بدون آن‎‌ها این کمک‌ها نیز فایده‌ای نداشت. بسیاری از افراد هستند شرایط و کمک‌های مشابهی دارند اما نمی‌توانند به این جایگاه برسند. از جمله این ویژگی‌ها یادگیری مداوم و آزمایش کردن، آینده نگر بودن، ریسک‌پذیری، خلاقیت و بسیاری از ویژگی‌های دیگر بوده است. بنابراین ما هنوز هم می‌توانیم درس‌های زیادی از این افراد و روش‌های رهبری و حل مسأله‌شان یاد بگیریم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *